رادین جونرادین جون، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

رادین عشق مامان وبابا

نازنین پسرم همین که تو را دارم بهترین هدیه ی, خدارو دارم

بدون عنوان

پسر قشنگم همه ی وجودم این هفته هم گذشت خوب و آروم گذشت جز یه روزش که پر تلاطم بود از دست شما از اول هفته که قرار بود بریم مرکز بهداشت برای قد و وزنت که ماشالله 100000000000000 ماشالله می خوابیدی تا ساعت 12 زمانی هم که بیدار میشدی نمیشددیگه رفت ساعت کاریش تموم میشدو نمیشد رفت خلاصه رفتیم  5شنبه هم رفتیم با بابا جونی هم رفتیم هفته ی خوب و آرومی بود تا چهارشنبه شب که دیگه وقت لالا کردن بود و برق ها رو خاموش کرده بودم و طبق معمول که همیشه بعد از خاموشی بیداری بیدار بودی من تا بلند شدم و رفتم اب بخورم شما هم به دنبال من اومدی و موقع برگشت هم  یه سر هم به میز تلوی...
28 دی 1392

مروارید قشنگت مبارک

عشقم عمرم نفسم بعد از چند روز دوری اومدیم     چند شب پیش رفتیم خونه ی مامان جونی و به پیشنهاد بابا جونی اونجا موندیم بابا پیشنهاد داد و ما هم با علاقه ی فراوان قبول کردیم خوش گذشت دیگه با اینکه اونجا که میریم شیطنتت بیشتر میشه و آخرین نفر می خوابی وبا کمک مامان جونی بالاخره خوابوندیمت چند روز ی بود که تند تند پوشکت و عوض می کردم و موقع خواب همش تکون می خوردی و تند تند بیدار میشدی حدس میزدم که دندون توی راهه ولی نه به این زودی   خلاصه اینکه همون شب خونه ی مامان داشتم باهات بازی میکردم زمانی که داشتی می خندیدی متوجه یه الماس خوشگل شدم دندون 9 ...
24 دی 1392

دی ماه 92

پسر قشنگم از آخرین روزی که اومدم اینجا یه هفته ای میگذره توی تعطیلات مهمون داشتیم مامانی با عمو ها و عمه ها خونه ی ما مهمون بودن خوب بود خوش گذشت به شما که خوش میگذشت ولی چون عادت نداری توی شلوغی بخوابی و همه جا هم باید سکوت باشه و هیچ گونه هم رعایت نمی کردن هر چی بابا میگفت هییییییییییس ولی باز هم شلوغ بود و بدیش هم این بود و شما نیم ساعته بیدار میشدی وبد خواب می شدی روی هم رفته یک ساعت  در روز خوابیدی ولی خوب بود و خوش گذشت عمه جونی هم اومدنی برای شما یه کادوی خوشگل آورده بود دست گلش درد نکنه خلاصه بعد از تموم شدن تعطیلات من اینقدر خسته بودم که اصلا نمی تونستم پشت سیستم ب...
18 دی 1392

بدون عنوان

چند تا دون عکسه که الان 1 ماهی هست که می خوام بزارم وقت نمیشه   رادین و حارو برقی کشیدناش که هنوز که هنوزه دست برنداشته از این جاروبرقی بینوا رادین ونماز با سجاده ی مامان جونش رادین و احترام به دو تیم آبی و قرمز نخواستیم تفاوت بزاریم رادین و جایگاه بازیش با بابا جونی بین مبل و عسلی همیشه شما دو نفر و باید پیدا کرد رادین و خوابیدن های عجیب و غریبش رادین و بازی کردن با سایه ی خودش روی دیوار به مدت نیم ساعت ...
8 دی 1392

13 ماهگی پسری

پسر نازم 13 ماهگیت با 2 روز تاخیر مبارک مامان و ببخش این چند وقته سرم خیلی شلوغه و به کارهای خودم توی خونه کمتر میرسم چه برسه به اینکه بیام اینجا که از این بابت خیلی ناراحتم عاشق کلبه ی قشنگتم که هفته ای یک بار شده اومدنم شرمنده مامانم سعی می کنم از این به بعد بیشتر بیام بعد از اینکه سرماخوردی به من انتقال دادی بعد به بابا تقریبا یک هفته ای بود که همه مریض بودیم مخصوصا بابا که سرماخوردگیش شدید بود بعد از اون شما عسل پسرم روز چهارشنبه 4 دی ماه هشتمین دندونت هم جوونه زد و شدی 8تا دندونی میشه چهارمین دندون فک پایین مبارکت باشه عسلم الان جند روزی هست که شما تند تند ...
8 دی 1392

بدون عنوان

این سفره ی شب یلدامون   این هم یه هندوانه ی خوشمزه در کنار سفرمون به نام رادین قد و بالات و قربون برم من اینجا قند عسلی داری برای مامان و بابا با اون دستای کوچولوت فال میگیری که خیلی هم قشنگ بود   اینجا ربطی به فال نداره لحظه ی عطسه کردنته که گرفتم تا ببینی چه شکلی میشی نفسم خیلی بامزه شده چشمات اون لحظه یه دونه فال هم برای خاله جونی گرفتی که خیلی قشنگ بود عین واقعیت بود من که خیلی لذت بردم این اون فالیه که برای من و بابا جونی گرفتی اتمام شب و خوردن هندوانه مبارکت باشه پسرم ...
4 دی 1392

یلدای 92

پسر نازم یلدای 92 هم به قشنگی رفت امسال برعکس پارسال که شما کوچولو بودی و گریه میکردی و من نفهمیدم شب یلدام چه طور گذشت امسال برعکسش خیلی قشنگ گذشت با کلی عکس و خاطره ی قشنگ همون جوری که می خواستم بود و در کنار شما نازنین پسر پر خاطره بود من و شما از شب قبلش خونه ی مامان جونی بودیم چون شب قبلش خون ی مامان جونی بودیم دیگه خونه نیومدیم و اونجا موندیم گفتیم که چه کاریه که شب بریم صبح برگردیم شب و یه دفعه میمونیم از صبحش که از خواب بیدار شدیم شما اصلا حوصله نداشتی و همش بغلم بود ولی زمانی که عصر شد و همه از سرکار اومدن دیگه مامان یادت رفت و من هم تونستم کارهام و انجام بدم ...
2 دی 1392
1